3

ساخت وبلاگ
نوشتن عادت قشنگیه. عادت یا راه فرار یا هر چی که اسمشو بذاریم. و این عادت چقد زود می‌پره از سر. وبلاگ‌نویسی هم همینطور. کافیه چند روز ننویسی و دست به کیبورد نزنی تا وقتی که باز پا می‌ذاری توی وبلاگ دست و دلت به نوشتن نره. البته خب به هزار و یک دلیل ممکنه دلت به نوشتن نره. ممکنه هیچ چیزی برای نوشتن نباشه. ممکنه حس و حالی برای نوشتن نباشه. ممکنه حس و حالت ترجمان واژگانی نداشته باشه. ممکنه دق کرده باشی و واژه‌هات گم شده باشن توی هزارتوی فکرای در همت. ممکنه ساعت‌ها زل بزنی به مانیتور و یادت نیاد چی می‌خواستی بنویسی. اصلن بری توی یک عالم دیگه و وقتی برمی‌گردی مدیریت وبلاگ رو ببندی و حتا اون 30 و خرده‌ای ستاره‌ی بالای صفحه رو هم بی‌خیال بشی تا بعد... اگه بخوام از این روزام بگم به قول قیصر ؛ «این روزها که می گذرد/شادم/این روزها که می گذرد/شادم/که می گذرد/این روزها/شادم/که می گذرد» و چقد دوست دارم زودتر بگذره این روزای نه چندان دلچسب. یک زمستون بی بارون بهتر از این نمیشه. دیگه اینکه «خلبان جنگ» اگزوپری رو شروع کردم و دارم می‌خونمش. یک اثر ضد جنگ به نظر میاد. فکر می‌کنم دنیا خیلی باید جای مسخره‌ 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 167 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

Yavasca kalemimin kulagina Egilip dedim ki Bir daha onun adini yazarsan Seni de kirarim خم شدم آرام دم گوش قلمم  و به او گفتم اگر یکبار دیگر اسم او را بنویسی تو را هم می‌شکنم جمال ثریا +بعضی وقتا پیدا کردن عنوان مناسب برای پست از پیدا کردن دلیل برای زندگی سخت‌تره.  +بیش از این‌ها / آه آری / بیش از این‌ها می‌توان خاموش ماند... (فروغ) +لعنت به آدم بی‌نظم! 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

عکس از من +تاریکی جهان حق من است حق من است تاریکی جهان... (رضا براهنی) +نیستی و عاشقانه‌های زیادی در پیله خشکیده‌اند. نیستی و روزنامه‌ها فقط تسلیت دارند. شهر پر از خبرهای شوم است. شهر... شهرِ تاریک و سیاه و زشت. شهرِ کافه‌های متروک بی مشتری. شهرِ مراسم تدفین و خاکسپاری. شهرِ بی قصه و روایت. اصلن شهر بی‌معاشقه، دریا و ساحل و ماه و ستاره و ساز و نوا می‌خواهد چه کند؟ شب می‌خواهد چه‌کار؟ شهر بی‌معاشقه باران می‌خواهد برای چه؟ شعر و شراب می‌خواهد چه‌کار؟ اصلن شهر بی‌معاشقه غسالخانه و مرده‌شور و قبرستان هم نمی‌خواهد. یک لودر بیاورید زنده به گور شویم... 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 207 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

تنهایی است  که پیاده‌روها را خلوت کرده است تنهایی است که با من این وقت روز خلوت کرده است تنهایی است... خداحافظ غریبه‌ها! می‌روم کمی قدم بزنم... لیلا کردبچه   +گاهی آدم باید تو جنگ با خودش آنقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش، اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی جرقه می‌زنه... (شهرزاد) +عنوان رو از «خلبان جنگ» گرفتم. این ترکیب عجیب به دلم نشست. انتظار... انتظار... انتظار... برای هیچ چیز! برای هیچ کس! برای هیچ اتفاق!! + City of God رو ببینید. محصول 2002 و رتبه‌ی 21 IMDb با امتیاز 8.7 . + «پس کی پس» رو از کیوسک بشنوید. متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. param name="AutoStart" value="False"> 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 184 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

می‌دانی ... این روزمره‌ها خیلی چیزها را از آدم می‌گیرند. فرصت گفتن خیلی حرف‌ها را. فرصت خیلی از بودن‌ها را... آمده بودم بگویم نمی‌دانم دنیا می‌خواهد چه کند وقتی صبح شده است و چشمان تو هنوز در خواب است که گفتی سلام! و دنیا پر از نور شد! و خب حرف تازه‌ای نیست. پیش از من گفته‌اند، سروده‌اند و خیلی‌ها در تاریکی به انتظار دمیدن صبح نشسته‌اند. و صبح شده است... یا تاریکی سیال مثل قیر پیش رفته است همچنان. اما چشمان تو چیز دیگری است. اما صبح‌های روشن از تو با تمام معشوقه‌های تاریخ، با تمام دیوان‌های شعر و با تمام خورشید‌هایی که در چشم عشاق طلوع می‌کند فرق دارد. می‌گویی سلام و خورشید می‌شود. زندگی همین چهار حرف ساده است. زندگی همین دو خورشید روشن است که هر صبح از تخت تو به دنیای من می‌تابد. نور می‌رقصد. نور از چشم تو در آنسوی جغرافیا به دنیای من می‌دمد... باید لباس بپوشم. کیفم را بردارم و به اداره بروم. ولی یادم هست میان روزمرگی‌ها گمت نکنم. که دنیا تاریک نشود. که زمستانمان بی باران نماند. که معشوقه‌های جهان دست از عشق نکشند... +اگه کسی هست که حالتونو خوب می‌کنه خب هر روز صبح اینو بهش یادآوری ک 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 206 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

"نمی دانم کجاست"

یعنی 

همه جا هست

جز جایی که منم


علیرضا روشن

3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

-چشام ضعیف شده، چیزای دور رو مات می‌بینم. -منم وقتی دوری همه چی رو مات می‌بینم! + «زندگی همیشه فرمول‌‌ها را در هم می‌ریزد. شکست به رغم زشتی‌هایش می‌تواند تنها راه برای تجدید حیات باشد. این را به خوبی می‌دانم که برای رویاندن یک درخت، باید دانه‌ای را محکوم به پوسیدن کرد. اولین واکنش‌ها برای ایستادگی، اگر دیر نشان داده شود، همواره بازنده است، اما از مقاومت و ایستادگی جان می‌گیرد. یک درخت همان‌گونه که از دانه‌ای می‌روید، شاید بتواند از خودش هم بروید و رشد کند.» «خلبان جنگ» دوسنت اگزوپری رو تموم کردم و باید از نو بخونمش. هم به این دلیل که وقتی می‌خوندمش تمرکز کافی نداشتم، هم به این دلیل که یه جاهایی سخت بود فهمیدنش و باید با دقت بیشتری خوندش. حرف‌های زیادی برای گفتن داره که بایدبهشون پی برد وف فکر می‌کنم یک بار خوندش کافی نباشه. «برای آدم‌ها هیچ حمایتی وجود ندارد. به محض اینکه به سن بلوغ برسید ، به حال خود رهاتان می‌کنند تا روی پای خودتان راه بروید...».  + این روزها «ماه نیمروز» شهریار مندنی‌پور رو می‌خونم. پیش‌تر، از شرق بنفشه اینجا نوشته بودم و گفته بودم یک عاشقانه‌ی نابه. به معنای واقعی 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 265 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

این خستگی حق تو نیست؛ بگذار برایت چای دم کنم بگذار خستگی‌ات که در رفت، لحظات خوب‌مان را با هم بنوشیم بنشین جانم اندکی بنشین! این زمستان چای می‌خواهد، و این چای، قند... +همانطور که جنگل‌های پروونس را آتش‌سوزی فرا می‌گیرد، تمامی وجود شما را هم شعله‌های عشق در بر می‌کشد و می‌سوزاند. سال‌های سال طول می‌کشد تا گیاه تازه‌ای بروید، تا عشق تازه‌ای مناطق آسیب دیده را آباد کند. و این مناطق آسیب دیده، همه‌ی وجود شماست. (داستانی که هیچ کس آن را نمی‌خواست / کریستین بوبن) +به یک جایی که رسید رابطه، باید رفت. نباید ماند و شاهد پرپر شدن خاطرات خوب و جایگزین شدنشان با دلخوری‌های گاه به گاه شد. بگذارید آدم‌ها چیزی که از شما در ذهن‌شان می‌ماند حس خوبی باشد که لبخند به لب‌شان می‌کارد. و هر کسی خودش می‌داند کی... هر کس خودش می‌داند وقت رفتنش چه زمانی است. شاید ساده نباشد اما می‌شود فهمید. نباید دست دست کرد. شاید ساده نباشد اما باید رفت. باید رفت تا ماند. و می‌دانیم که هیچ‌کس ابدی نمی‌شود... *عنوان؛ ابراهیم منصفی. بشنوید: متاسفانه مرورگر شما، قابیلت 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 194 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

نخستین باری که به لنز یه دوربین زل زدم برمی‌گرده به اول دبستان که اگه همین توفیق اجباری نبود احتمالن هیچ عکسی از کودکیم نداشتم. البته اگه دبستان رو کودکی به حساب بیاریم! فکر می‌کنم از روزی که انجام دادن یک چیز به تو تکلیف میشه دیگه دنیای بدون دغدغه‌ی کودکی به پایان می‌رسه. خیلی ناگهانی یه دستی از غیب ، آدم رو از دنیای کودکیش می‌کشه بیرون و می‌بندتش به یه صندلی که جلوش یه پرده‌ی بزرگ گذاشتن پر از حوادث واقعی و کاملن راستکی و خودشم مثلن نقش اوله.  ورژن بسیار پیشرفته‌ای از همین سینما چند بعدی‌ها مثلن. نقش اول با قدرت محدود! و حالاست که دیگه زندگی شوخی نداره! گلوله می‌خوری ؛ تماشا می‌کنی، شکست می‌خوری ؛ تماشا می‌کنی، غمگین می‌شی ؛ تماشا می‌کنی، ذوق می‌کنی شاید ؛ تماشا می‌کنی، مرگ می‌بینی ؛ تماشا می‌کنی و ...و ... و... . و سرانجام شاهد مرگ خودت خواهی بود! البته اگزوپری توی کتاب «خلبان جنگ» نظر دیگری داره و زندگی واقعی رو بعد از مدرسه می‌دونه. مثلن میگه «این را می‌دانم که یک شاگرد مدرسه به طول معمول از رو در رو شدن با زندگی ترسی به دل راه نمی‌دهد. شاگرد مدرسه از بی‌صبری پا به زمین می‌کوبد. ر 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

-میگن معشوقه شهریار مرده.

+معشوقه ی همه ی ما می میره یه روزی.

++ما هم می میریم، بی آنکه معشوقه ی کسی بوده باشیم. 

3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 180 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 16:55

دل من همی داد گفتی گوایی که باشد مرا روزی از تو جدایی بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد هر زمانی گوایی من این روز را داشتم چشم وزین غم نبوده‌ست با روز من روشنایی جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندانکه یکسو نهی آشنایی به جرم چه راندی مرا از در خود گناهم نبوده‌ست جز بیگنایی بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا بدین زودسیری چرایی فرخی سیستانی  دانشجو: توی این شعر یه سوز و احساسی هست که اصلن تو صدای شما نبود. استاد: همین که تو شعر هست کافی نیست؟ -ولی خوب خوندنش خیلی تاثیر داره. -تا شنونده ش کی باشه.  -اگه هم کسی بخواد بشنوه با این همه سر و صدا... -سر و صدا که مال شماهاست.  -نه. اگه خوب می خوندین همه ساکت میشدن. اونوقت اونایی که می خواستن بشنون سر حال میومدن. -دیگه از من گذشته که با شعر خوندنم کسی سر حال بیاد. -پس تکلیف شعر چی میشه؟  -بهتره هر کسی شعر خودشو بخونه. شب های روشن / فرزاد مؤتمن  از خودت می پرسی: آن رویاها کجا هستند؟ سرت را تکان می دهی و می گویی: سال ها چه زود می گذرند! و باز هم از خودت می پرسی: تو با زندگی ات چه کردی؟ بهترین سال های عمرت را کجا به خاک سپردی؟ اصلن زندگی 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نوحه های شب نهم محرم,دودمه های شب نهم محرم,دودمه های شب نهم, نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 205 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45

درون نور تاریکی است درون روز تاریکی است درون خورشید تاریکی است درون ماه تاریکی است درون لامپ‌های نئون تاریکی است درون چشم‌ها تاریکی است درون من درون من درون من درون من خالی است... +اکنون   در آن اتاق کوچک تنها که ماه را در خویشِ خویش نهان کرده است  [ مثل زنی که زیباییِ گذشته‌ی خود را]، شب‌ها چه می‌کنی؟ (رضا براهنی) +نوشته‌های بدون اسم، دست‌نوشته‌های خودم هستن. عنوان از آنا آخماتووآ 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : خاطره ای درونم است, نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 219 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45

تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب

چه اختلاف بزرگی! کجا به هم برسیم؟

فرامرز عرب عامری

غروب

عکس از من

3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : بیا پنجشیر برویم ولی,بیا تا برویم وبلاگ,بیا برویم از این ولایت, نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 212 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45

من و درخت چنار روبروی پنجره با هم دوست بودیم. درخت چنار هم مثل من از رفتن‌ها سر در نمی‌آورد. همیشه از یکدیگر می‌پرسیدیم: «آدم‌ها چرا می‌روند؟ دنبال چه می‌روند؟ کجا می‌روند؟» درخت چنار می‌گفت «اگر تکه زمینی باشد که بشود در آن ریشه دواند، دیگر غمی نخواهد بود. از زمین می‌شود غذا گرفت و برای آب هم به کرم آسمان و جوی مجاور امید داشت.» و من هم می‌گفتم «اگر درگاهی پنجره ای باشد و دوستی چون چنار، دیگر نباید به فکر رفتن بود.» سه کتاب،درگاهی پنجره / زویا پیرزاد +«گذشتن و رفتن پیوسته» از بُمرانی رو از اینجا دانلود کنید. 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : گذشتن و رفتن برچیزی در جدول,گذشتن و رفتن,گذشتن و رفتن پیوسته, نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 243 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45

مردیست در ما که می‌گرید از این رو آمدن باران و صدای رودخانه‌ها را  دوست داریم مردیست در ما که می‌‎گرید و ما غم او را در آمدن باران و جاری شدن آب‌ها فراموش می‌کنیم بیژن جلالی +دلتنگی نومیدانه -وقتی که دلتنگی و امید دیدار نداری- می‌تونه اگه نه کشنده، فلج کننده باشه. وقتی بدتر میشه که ابرازش هم غم‌آلود باشه و حرفی هم ازش نزنی. گیر می‌کنه یه جایی بیخ گلو و شب و روزت رو بغض‌آلود می‌کنه.  +تعلیق کشنده! انتظار و تعلیق به هر شکلی عذاب‌آورن و حالا این روزا وضعیت کاریم هم یک جورایی بلاتکلیفه. به قول دوستم همه جای دنیا سازمان‌ها تمام تلاششون رو می‌کنن که استرس شغلی رو از کارمندا دور کنن، اینجا اتاق فکر تشکیل میدن که خب!! دیگه چیکار کنیم که به این کارمندای بیچاره استرس وارد بشه. دلم می‌خواد مرخصی بگیرم و دور شم از اینجا ... از شهرم و از خونه و برم یه جایی که هیچ‌ خبری از این چیزا نباشه حداقل برای چند روز اما باید وایسم ببینم وضعیت چطور میشه. هر چند به گفته‌ی رضا قاسمی «انسان شهرش را عوض می‌کند، کشورش را عوض می‌کند ولی کابوس‌هایش را نه. فرقی هم نمی‌کند سوار کدام قطار شده باشی و در کدام ‌یک از ایس 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 217 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45

تو چله‌ی هر سال من یه جای خالیه که پر نمی‌شه حافظ نگو تو فال من جدایی افتاده برا همیشه بهمن محمدزاده بشنوید؛ یلدا / محمد معتمدی دانلود   متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. param name="AutoStart" value="False">   +کاش میشد بگویم دلتنگم و این یک خبر غم‌انگیز نبود...!   -دلم برای باران تنگ شده است. -باران ریز و بی صدا. -باران ریز و بی صدا که حتا برگ‌ها را تکان نمی‌دهد. شهریار مندنی‌پور +انار و آجیل و هندونه و فالش با شما... (لافکادیو)   3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 203 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45

اکنون در هاشور تلخی از خطوط چهره‌ام خوابیده‌ام بی آنکه خطی تو را کشیده باشد آرام زیر لب، بی آنکه لبالب از حادثه  تا آن‌سوی مرزهای سپید  سرریز شود رفتن بی آنکه آسودن فکر دلبخواهی در حوالی راه شیری‌ات باشد و قرار نبود بخوابم و قرار نبود بدون سرانگشتانه‌ای از نگاه از خوابم بیرون آمده باشی یا در پهلوی میانی خاموشم ردی از تماشایت نباشد اکنون خوابیده‌ام خوابی تمام ناشدنی و عیسا نیز به تاریخ پیوسته است. عنوان : گفتی بھار می رسد و می رسم به تو / اما بھار رفت و زمستان شروع شد (شهرام میرزایی) 3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : گفتی بهار بیاد میام, نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 223 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45

شب هنگام عقل به خواب می رود و فقط اشیا باقی می مانند. آنهایی که واقعن با اهمیت اند،شکل اصلی شان را باز می یابند،بر تجزیه و تحلیل روزانه چیره می شوند و زنده می مانند. انسان تکه پاره هایش را دوباره سر هم می کند و به صورت درختی آرام در می آید. روز به دعواهای خانگی تعلق دارد،اما شب که می آید،آن کس که سر دعوا را باز کرده عشق را باز می یابد. چون عشق خیلی عظیم تر از سخنی است که شبیه باد و هوا است. و مرد آرنج هایش را روی لبه ی پنجره می گذارد و زیر نور ستارگان از نو مسئول بچه ها می شود که در خوابند و مسئول آوردن نان روزانه، و خواب همسرش که ظریف و آسیب پذیر و فانی آنجا استراحت میکند. عشق،چون و چرا نمی پذیرد. همیشه وجود دارد. چه خوب است که شب بیاید تا حقیقتی را که شایسته ی عشق است به من بنمایاند... خلبان جنگ/ آنتوان دوسنت اگزوپری  3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : ستاره می شمارم, نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45

Me

3...
ما را در سایت 3 دنبال می کنید

برچسب : الکی نامجو,الکی محسن نامجو,الکی خوش, نویسنده : dhanihastam1 بازدید : 213 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 23:45